#زندگی #زیبایی

دوستان در این وبلاگ به دنبال زیبایی های زندگی هستیم

#زندگی #زیبایی

دوستان در این وبلاگ به دنبال زیبایی های زندگی هستیم

دوستان لطفا هر روز به این وبلاگ سر بزنید و از مطالب زیبای این وبلاگ لذت ببرید

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۸/۱۲/۲۵
    ا

۱۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

تک که باشی از شاه‌هم سری

 

پی آبی بودیم کوزه به دست

                                      تا آب را یافتیم کوزه شکست

 

وقتی کسی روی شما حساب باز کرد حسابش رو خالی نکنید

 

مرد به این امید با زن ازدواج میکند که زن هیچگاه تغییر نکند
زن هم به این امید با مرد ازدواج میکند که روزی مرد تغییر کند؛
ولی بدون استثناء
همیشه هر دو نااُمید میشوند!😑

 

هر وقت یه نفرو داغون کردی و اون هنوزم باهات مثه قبل رفتار کرد مطمئن باش عاشقته❤

 

بدترین درد اینه که ،
مخاطب های گوشیتو چک کنی
و بخوای با یکی درد و دل کنی
ولی . . .
هیچکس و پیدا نکنی . . .🖤

 

سازمان هوا شناسی طی بیانیه ای اعلام کرد:
یکم هوای همدیگه رو داشته باشین!

 

من زشت بودم
تا اینکه ماشین ام را دید !!!

 

اگه حرف وزن نداره

پس چطوری کمر آدمو میشکونه:(😪

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۳۹
امیر رضا

یک روز آموزگار مدرسه موضوع انشایی برای هفته بعد به ما داد که عبارت بود از «یک راه غیرتکراری برای ابراز عشق بیان کنید!» هفته بعد هرکدام از دانش‌آموزان چیزی نوشته بودند. بسیاری نوشته بودند با بخشیدن هدیه‌ای هیجان انگیز، برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف‌های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کرده بودند. من هم نوشته بودم «با هم بودن در تحمل رنج‌ها و لذت بردن از خوشبختی» بهترین راه بیان عشق است.
آخرین کسی که معلم او را برای خواندن انشا صدا کرد، شاگرد اول کلاسمان بود. او انشای خود را پیش از آنکه شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، به صورت داستانی هیجان‌انگیز و البته غمناک نوشته بود:
«یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست‌شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرئت کوچک‌ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد.
همان لحظه، مرد زیست‌شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه‌های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند...»
داستان که به اینجا رسید، هنوز انشای هم‌کلاسی‌مان تمام نشده بود که همه دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوی اما ادامه داد:«آیا می‌دانید آن مرد در لحظه‌های آخر زندگی‌اش چه فریاد می‌زد؟»
بچه‌ها حدس زدند:«حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! و با فرار کردن قصد داشته فقط جان خودش را نجات دهد...»
راوی جواب داد:«نه، آخرین حرف مرد این بود که: عزیزم، تو بهترین مونسم بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.»
قطره‌های اشک، صورت هم‌کلاسی‌مان را خیس کرده بود که ادامه داد:«همه زیست‌شناسان می‌دانند، ببر فقط به کسی حمله می‌کند که حرکتی انجام می‌دهد و یا فرار می‌کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فدا کردن جانش پیشمرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه‌ترین و بی‌ریاترین‌ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود و یک راه غیرتکراری برای ابراز عشق...♥️

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۸ ، ۲۳:۳۴
امیر رضا

قشنگ هست

تقدیم به همه دوستان

 

باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه...

خانه ام کو؟
خانه ات کو؟
آن دل دیوانه ات کو؟؟؟؟
روزهای کودکی کو؟
فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران!
گردش یک روز دیرین..
پس چه شد؟!
دیگر کجا رفت؟!
خاطرات خوب و شیرین
باز باران،
بی ترانه،
بی هوای عاشقانه،
بی نوای عارفانه،
درسکوت ظالمانه،
خسته از مکر زمانه،
غافل از حتی رفاقت،
هاله ای ازعشق ونفرت،
اشکهایی طبق عادت،
قطره هایی بی طراوت،
روی دوش آدمیت،
میخورد بربام خانـــــــــــــه

با عشق تقدیم به شما❤❤

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۸ ، ۲۳:۲۵
امیر رضا